۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

هری باستان: چند تاریخ و فرهنگ و یک شهر پرحاشیه


سه شنبه ۱۵ اسد ۱۳۹۲ - عکس و گزارش: مهدی زرتشت از هرات
منبع: روزنامه 8صبح

قسمت اول
هری، هرا، هرای و هرات فعلی؛ یکی از مهم‌ترین شهرهای افغانستان است: شهری با تاریخ چندهزار‌ساله. شهر فرهنگی و تاریخی که یادبودهای زیادی در آن به چشم می‌خورد. مهم‌ترین آثار تاریخی- فرهنگی هرات ارگ یا بالاحصار یا قلعه اختیارالدین، مسجد گوهرشاد بیگم، منارها، مسجد جامع، موزه نظامی، موزیم ملی هرات، کتابخانه عامه و… استند.
بالاحصار یا ارگ: بزرگ‌ترین بنای تاریخی که از زمان اسکندر مقدونی به‌جا مانده است و تاریخ آن قریب به ۳۰۰۰ سال می‌رسد. به‌گفته مسوولان این یادبود تاریخی، ارگ یا بالاحصار، در دوره‌های مختلف تاریخی و به‌خصوص در طول جنگ‌های داخلی، آسیب نیز دیده و در همین اواخر به کمک مالی دولت امریکا و با همکاری شرکت عبدالکریم آغاخان، دوباره بازسازی شده است. به‌گفته مسوولان و نگهبانان این بنا، بالاحصار قبل از این و در هر دوره‌ای، برای مقاصد نظامی استفاده می‌شده است، چه در زمان حکومت تیموری‌ها و سلسله‌های بعد از آن، چه در زمان جنگ‌های مجاهدین و چه در زمان حکومت طالبان که به‌گفته‌ی آنان، در این مکان یک کندک چندصد نفری از نظامی‌های رژیم طالبان مستقر بودند.

شهر هرات، تنها از لحاظ تاریخی و فرهنگی بودنش، در میان شهرهای افغانستان مشهور نیست؛ این شهر، یک شهر صنعتی، بزرگ و پرنفوس نیز است.
بالاحصار یا ارگ، بدون شک یکی از شگفت‌انگیزترین و بزرگ‌ترین و جالب‌ترین بناهای تاریخی در تاریخ افغانستان محسوب می‌شود. این بنا، از لحاظ معماری، بدون شک یکی از زیباترین بناهای تاریخی افغانستان به‌حساب می‌آید که صفه‌ها و بام‌های بلند آن به‌شکل دیده‌بان‌های خوب، مشرف به تمام نقاط شهر و نقطه‌های اطراف آن است. نقش و نگاره‌ها و رنگ‌آمیزی‌هایی که هنوز در برخی قسمت‌های دیوار و برج‌های آن دیده می‌شود، نشانی از خلاقیت قابل وصف هنر نگاره‌گری شاهان قدیم این یادبود است.
موزیم ملی هرات: این موزیم که قبلا در متن شهر و در جوار کتابخانه عامه موقعیت داشت، اکنون از آن‌جا انتقال داده شده و در درون ارگ در سه دهلیز به نمایش گذاشته شده است. تعداد زیادی آثار باستانی مربوط به دوره‌های مختلف تاریخی حتا از ۵۰۰۰ سال گرفته تا ۵۰۰ سال (از دوران بودیزم، یویان باختر، امپراتوری کوشانی‌ها، سلسله تیموری‌ها، غزنوی‌ها و غوری‌ها)، در این موزیم نگهداری می‌شود.
اشیای مختلف شامل ظروف سفالی، مسی و آهنی و سنگی، ابزار و سایل آرایش، وسایل جنگی، کتیبه‌هایی با خطوط کوفی، هندسی و نستعلیق، چند عدد تفنگ قدیمی، سکه و خمره‌های شگفت‌انگیز، زره و شمشیرهای سنگی و آهنی، وسایل و ابراز کشاورزی مربوط به عصر سنگی و مس و… در این موزیم به چشم می‌خورد. تعدادی از آثار، در این موزیم فقط نمونه آن‌ها گذاشته شده است. مسوولان دلیل آن را جلوگیری از سرقت می‌دانند. به‌گفته عبدالغفور جامی عضو مسلکی موزیم ملی هرات، در سال ۲۰۰۷ به تعداد ۲۲ قلم اثر تاریخی از این موزیم سرقت شد که صدمه‌ی جبران‌ناپذیری به این موزیم زد.
کتابخانه عامه: این کتابخانه، در مرکز شهر موقیعیت دارد. کتابخانه‌ای با چند هزار جلد کتاب، سندهای تاریخی، مجلات بایگانی شده و تعداد کمی آثار دشت نوشته تاریخی با چند پایه انترنت و دو سالون مطالعه برای پسران و دختران. این کتابخانه، شامل بخش‌های مختلف است: تاریخ، جغرافیا، هنر و ادبیات، فلسفه و جامعه‌شناسی، طب و علوم تخنیکی و مجلات و شماری از سندهای رسمی سیاسی کشور.

در این کتابخانه، کتاب‌هایی به زبان انگلیسی، روسی، آلمانی و… نیز موجود است. به‌گفته حبیب‌الرحمان میرزایی مدیر این کتابخانه، کتابخانه عامه هرات یکی از بزرگ‌ترین و غنی‌ترین کتابخانه‌های افغانستان است. کتاب‌ها و اسنادی که در این کتابخانه موجود است، نه در کتابخانه دانشگاه مرکزی کابل است و نه در هیچ کتابخانه کشور. به‌گفته‌ی او، کارمندان و مدیران این کتابخانه، در حفظ و نگهداری این کتاب‌ها، تمام تلاش‌شان را به خرج می‌دهد. این حرف کاملا درست است، سر هر قفسه کتاب تابلویی نصب شده است که روی آن با خط درشتی نوشته شده است: «حفظ و نگهداری کتاب‌ها وظیفه وجدانی ماست

چند حاشیه: زندگی، بیم و امید
شهر هرات، تنها از لحاظ تاریخی و فرهنگی بودنش، در میان شهرهای افغانستان مشهور نیست؛ این شهر، یک شهر صنعتی، بزرگ و پرنفوس نیز است. علاوه بر آن، شهری است که همچون بسیاری از شهرهای افغانستان، از هر چشم و زاویه‌ای، یک تفسیر می‌طلبد. هرات شهر نسبتا آرامی است، مردم اکثرا مصروف کارهای خود هستند، جاده‌ها و خیابان‌هایش نیز بد نیست، گرچه از نظمی که توقع می‌رود، برخوردار نیست. مثل کابل شهر بدون چراغ ترافیک و علایم، شلوغ و بی‌نظم.
مسوولان ارگ و موزیم ملی هرات از کم‌رونق بودن بازار بازدید از آثار و بناهای تاریخی و فرهنگی، شکوه می‌کنند، مردم و شهروندان کشور و به‌خصوص طبقات فرودست و کارگر و فقیر، از نبود شغل درست به‌خصوص در سال روان، شکایت دارند. اگر از دلیل افزایش بی‌کاری و نوعی بی‌نظمی در کارها و همین طور روحیه و روان و عدم آرامش مردم سوال کنی، فقط یک دلیل بیشتر نمی‌یابی: انتخابات پیش‌رو و خروج نیروهای نظامی امریکا از افغانستان و توهم و کابوس بازگشت جنگ‌های داخلی و عدم ثبات و صلح. همین مساله باعث شده است تا بازار کسب و کار از رونق بیفتد و توده‌های فقیر، بیش از پیش به مشکلات جدی‌تری روبه‌رو شوند.
با این حال، اگر از این مردم بپرسی، چه آمادگی برای انتخابات پیش‌رو و یا احیانا بازگشت کابوس جنگ یا بی‌نظمی و هرج‌ومرج دارند، فقط یک پاسخ دارند: هیچ. گویا پاسخ‌شان این است که ما کاری نمی‌توانیم و می‌گذاریم تقدیر چگونه عمل می‌کند. اما چشمان خسته و نومیدشان از کارکردن حکومت و نظامی که بیش از یک دهه از عمرش گذشته، اما هنوز تقریبا کدام کار مثبت و قابل تقدیری برای مردمش انجام نداده است، سخت شکوه‌آلود و پردرداند.
از سیمای مردم می‌شود خواند که چشمان‌شان سخت در انتظار آرامش، آسایش، عدالت و صلح و پیش‌روی است و یک زندگی آرام و عاری از دغدغه‌هایی نظیر جنگ و بدبختی. البته نباید فراموش کرد این‌جا شهری نیز است که بزرگ‌ترین آمار خودسوزی و خودکشی زنان را در خود ثبت کرده است.

قسمت دوم
زنان: داستان اشک و تقدیر
یک مشاهد به‌خصوص این‌که از سرزمین دیگری در هرات آمده باشد، چیزهای زیادی برای دیدن می‌یابد. حتا اگر نداند این ولایت، یکی از ولایت‌هایی است که سالانه زنان زیادی در آن دست به خودکشی و خودسوزی می‌زنند. شهر، کوچه و بازار و حتا خانه و خانواده، حقیقیت این مساله را برملا می‌سازد:
در شهر که می‌گردی، احساس می‌کنی همه‌ی جمعیت این‌جا، مردهاست، بازار کار و کاسبی خالی از حضور زنان است. جز در شهرک‌های نوسازی مثل جبرئیل که تعداد بیشتر زنان به شغل مغازه‌داری روی آورده‌اند و این تنها چیزی است که خط دیگری بر سیمای مردانه این شهر می‌زند. البته این هم داستان ناخوشایند خودش را دارد. هستند شمار زیاد مردانی که این شغل و موقعیت زنان را به مسخره می‌گیرند و به خانواده‌های این تعداد زنان، کنایه می‌زنند که گویا «غیرت» از خانواده‌های این افراد رفته است.
به‌هرحال، تعداد انگشت‌شمار از زنانی که برای مقاصد مختلف گاهی به شهر می‌آیند، همه پوشیده در میان کفن‌های رنگی‌اند: چادرهای دراز.
کسی- خانمی حکایت می‌کند که روزی بر اثر مشغله زیادی که داشت، نتوانست چادر بپوشد؛ ناگزیر با همان چادر کوچک که تنها موهایش و نیم تنش را فرا گرفته بود، به شهر رفت. در شهر، مردان زیادی او را فحش دادند، ناسزا گفتند. اکثرا مردان با ریش‌های دراز و لنگی‌های سفید طالبانی و حتا آدم‌های معمولی کارگر.
کسی- دختر خانمی حکایت می‌کند که این‌جا، تصور مردان از زنانی که فقط یک روز کفن رنگی خود را نمی‌پوشد، جالب است و آن‌ها به این زنان به چشم هرزه و ولگرد نگاه می‌کنند. پیرمردان فحش‌شان می‌دهند و جوانان هرزه، دنبال چنین دخترها را می‌گیرند و به خیابان‌آزاری می‌پردازند.
س. عبادی، دختر خانم دانشجو خود یکی از کسانی است که بارها مورد آزار و اذیت مردان ولگرد قرار گرفته است. مردان ولگرد و خیابان‌آزارها در هر ساعتی که دخترخانم‌های جوان از خانه بیرون می‌شوند، سر راه آنان سبز می‌شوند و به متلک‌گویی و آزار دادن و حتا تهدید به اختطاف کردن می‌پردازند. او داستان اشک ریختن یک دختر دانشجو را قصه می‌کند که روزی با شنیدن حکایت دردمندانه‌ی او، به نگون‌بختی او نیز اشک ریخته است. می‌گوید، یک دختر دانشجو روزی از بس توسط چند مرد جوان ولگرد مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد، سرانجام مجبور می‌شود پیش پولیس ‌رود و شکایت کند. پولیس پسران را احضار می‌کند و از آن‌ها می‌پرسد چرا این دختر را آزار می‌دهند. جوانان ولگرد ادعا می‌کنند که دختر یک آدم ولگرد است و سر راه، با اشخاص بیگانه (منظورشان از بیگانه یعنی کسانی‌که به لحاظ ملیتی، به ملیت غیر از خودشان تعلق دارند) قول و قرار می‌گذارد. این‌گونه، پولیس به سادگی دست به حمایت جوانان خیابان‌آزار بلند می‌کند و دختره نومید، دردمند و اشک‌ریزان، راه خانه‌اش را می‌گیرد.
و گفته می‌شود، وقتی حتا دختربچه‌ای خردسال با موهای باز و بدون روسری در کوچه و بازار قدم می‌زند، مردانی پیدا می‌شوند که فحش و ناسزا می‌گویند. در کل، فضا یک فضای رعب‌آور است. هیچ خانمی حق ندارد اعتراض کند. گویا این‌جا «تقدیر» و «سرنوشت» چنین حکم کرده است.
کاملا و مثل روز روشن و آشکار است. این‌جا زنان پشت دیوارها، میان خانه‌ها و لای کفن‌های رنگی که از سر تا پا می‌پوشاندشان، محبوس و محکوم به قبول چنین سرنوشتی هستند. خانمی اشک‌ریزان و با گلوی پر از بغض جرها و زخم‌های سر و بدنش را نشان می‌دهد که توسط شوهرش مورد حمله فزیکی قرار گرفته است.
مردان این شهر گویا شخصیت زنان را در نوعی لباس پوشیدن، سر به زیر بودن، تسلیمی در برابر خواست‌های‌شان و در عدم حضورشان در اجتماعات و بازار کار و در عدم آزادی زنان می‌بینند. در یک کلام، این‌جا و در این شهر مثل همه‌ی مناطق افغانستان با تفاوت این‌که این‌جا با شدت بیشتر، زنان از خود هویت و شخصیت ندارند، هویت و شخصیت زنان توسط مردها تعریف می‌شود و تنها مردها حق دارند تا خط گشت‌وگذار و عبور و مرور و نفس و زندگی زنان را معین و مشخص کنند.
و این‌گونه است که شاید عقده و اشک نومیدی، انگیزه‌ی آزادی‌طلبی در برابر تابوهای آهنین و مرگبار جامعه و فرهنگ مردسالار و جنسیت‌ستیز را به‌سوی خودکشی و خودسوزی سوق می‌دهد و زنان تنها و به‌خاطر اعتراض علیه چنین نابرابری، دست به اعتراض می‌زنند. اعتراض آن‌ها، خودسوزی و خودکشی است. اعتراض آن‌ها، کوبیدن مشت بر دهن مردهایی نیست که وحشیانه حقوق و انسانیت زنان را منکر می‌شوند و زیر پا له می‌کنند، چون قدرت این کار را ندارند و آن‌ها دریغا که از درد جانکاه و اشک‌های ویرانگر سوختن صدایی می‌سازند برای اعتراض علیه چنین نابرابری و فرهنگ مردسالاری بی‌رحمانه.

قسمت سوم
ناامنی و صدای خاموش قانون و عدالت
داستان علی سینای کوچک را هنوز کسی فراموش نکرده است. او از سوی چند مرد اختطاف شد و بعداً بی رحمانه و علی الحساب به قتل رسید. اما هنوز مردم این شهر- آنانی که خود شاهد اجرای عدالت نبوده اند- به ماجرای اجرای عدالت برای قاتلان علی سینا، به دیده ی شک و ناباوری نگاه می کنند. اینجا فقط یک سوال مطرح می گردد که چرا مردم مدام به داستان قتل علی سینا فکر می کنند و چرا مردم از نبود قانون و عدالت، دلخور اند؟ زیرا مردم، در هر لحظه، احساس امنیت نمی کنند. از میان ده ها و صدها رویداد اختطاف افراد توسط اختطاف گران، عده ی کمی از کسانی که اختطاف شده اند، زنده نزد فامیل های شان بر می گردند، عده ای انگشت شماری اختطاف گران دست گیر می شوند، عده ی اندکی تحت اجرای عدالت قرار می گیرند و اینگونه است که در نبود قانون، در نبود عدالت و جدیت و در نبود شغل و کار و در موجودیت فرهنگ آدم خواری و ادم کشی و بی رحمی و خشونت های وحشتناک، روز به روز به ناامنی افزوده می شود، دست های اختطاف گران و آدم کشان گشاده تر می شود و نگرانی مردم- حقا که- بیشتر.
اینجا برای شهروندان کاملاً عادی شده است. کسی در دو قدمی خانه اش دست دزدها و اختطاف گران می افتد، دزدها می آیند و چند نفری تمام دارایی اش را ضبط می کنند، چاقو و تفنگچه شان را کنار گوش فرد می گذارند و اخطار می دهند، اگر تکان بخوری، یک گلوله به مغزت شکلیک می کنم. داستان بدتر از این را هم از زبان عده ای شنیدم. چندی پیش، یک پسر جوان در حالی که سوار موتورسایکل اش بوده، از فلانی باغ رد می شود که دزدها راه او را می گیرند. دزدها ناجوانمردانه بی هیچ اخطاری، چند گلوله به مغز جوان شلیک می کنند، جسد او را در کناری- جویی یا جویچه ای- می اندازند و با موتورسایکل جوان مرحوم، از محل فرار می کنند.
و همین طور در تمام شهر و ولایت هرات در سطح کشور تنها ولایتی است که بیشترین آمار اختطاف را در خود ثبت کرده است. اگر از شهروندان دلیل دوام و حتا گسترش این پدیده وحشیانه را بپرسی، هیچ کسی پیدا نمی شود که بگوید نمی دانم. همه می دانند و همه موافق اند که نبود قانون و نبود عدالت و امینتی که برای شهروندان صادقانه کار کند، به دوام و گسترش این پدیده منجر شده است. قانون نیست، عدالت وجود ندارد، نهادهای امنیتی، نمی تواند امنیت مردم را تأمین کند، فقر و بیکاری بیداد می کند و خدا و اخلاق هم که به معنای راستین کلمه، در این شهر و در این کشور، مرده است. پس زمانی که یک انسان- یک انسان واقعاً- ارزش اش به اندازه پنجاه افغانی نیست و کشتن یک انسان چونان کشتن یک مورچه، وجدان و شعور و اخلاق قاتل را مورد سوال قرار نمی دهد، این وضعیت- تعبیر دقیق این وضعیت- همان آدم خواری است. انسان بی ارزش شده است و مرگ مثل باد هر لحظه پشت گوش مردم هو می کشد.
آثار و یادبودهای تاریخی و فرهنگی این شهر، گرچه هر بیننده و مشاهدی را مفتخر و شادمان می سازد؛ اما اوضاع رقت بار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن در زمان حاضر، حکایت تلخ و جانکاهی است. این شهر، در حال حاضر با گذشته ی درخشان اما حال ویران و نومید کننده ای است که حتا آفتاب تاریخ اش، نمی تواند از لایه های ابر زمان حال اش عبور کند و چشم مشاهدی را به دیدن اش گرم کند و تا دلش را شادمان سازد. اینجا شهر دلهره و اضطراف و شهر نگرانی و نومیدی است. مثل همه ی خاک کشور.

مهدی زرتشت/ هرات، 6 آگست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر