سخن

درد؛ بگذار آیینه‏ی من تو باشی.

۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

زن؛ چرا محکوم به خون و خشونت؟!

مهدی زرتشت، مدیر وبلاک

درود به وجدان های بیدار و به آنانی که از حوادث ناگوار و از حجم گسترده ی بربریت، دردمند شده اند. سرزمین ما؛ اما اکنون معادگاه فجیع ترین جنایت ها شده است. در این کشور آشفته، نیمی از پیکر جامعه (زنان) از اجتماع انسان توسط مردان به حاشیه افگنده شده و میان دریای خون و خشونت، پرت شده اند. بگذریم از اینکه خبرگزاری ها، موسسات تحقیقی، نهادهای حقوق بشری و صدها عنوان دیگر، روز به روز گراف خشونت علیه زنان را بلندتر از قبل اعلام می کنند؛ اما طی فقط دو هفته ی اخیر، جنایت هایی علیه زن به وقوع پیوست که در تاریخ بشریت، کمتر می توان سراغ گرفت: زنی مثله شد، زنی تیرباران شد، زنی با تبر به قتل رسید، زنی محبوس شد، زنی مورد تجاوز قرار گرفت، زنی مورد آزار خیابانی قرار گرفت و خلاصه زن کشی- این رذالت فجیع- و زن ستیزی، به اوج خود رسید. اتفاقات اخیر، قلب هر انسان باوجدان را به گریه آورد، چشمان همه را اشکبار کرد و روح همه را آزرده ساخت.

امروز؛ به تصویری برخوردم که مرا شوکه کرد. نه به این خاطر که خانمی شاعر دردمند، در اعتراض به این همه خشونت علیه زنان، گیسوانش را تراشید؛ نه. به این دلیل که با حسی عجیبی، عمق درد و گریه و اعتراض این انسان را درک کردم، احساس کردم چه محنت بزرگی و چه اشک جانکاه او را وادا داشته است دست به این اقدام نمادین بزند. همین امروز سراسر فکرم نیز به این مشغول بود که چه باید کرد تا مقابل این وضعیت ایستاد و از انسانیت و وجدان دفاع کرد. هرچه فکر کردم، هیچی به دلم نرسید جز اینکه تنها راه نجات، مبارزه است. مبارزه با شر و تاریکی. اشک و عزلت، نومیدی و انزوا، سودمند نیست. باید در جستجوی راهی بود: راهی برای نجات با وجدان های آگاه و بازوان فولادین.
اینک شعری از عمق احساس خانم باران سجادی؛ شاعر دردمند و با وجدان و تشنه ی انسانیت که این سروده- و در واقع سوگنامه- گیسوانش را نیز تراشید.



هيچكس به زير و زبر و همانجا فكر نميكند
سالها روي دستهايت زندگي كردم
حتي سالاد فصل خوشبختي
من و تو سالاد آبي رنگ بوديم
هنگامي كه موهايم را برش داد
اينجا شب شده است
من به لبهاي ستاره فكر كردم
تا آنجا كه تصميم كبري أجرا شد
مهم است
اقاقياي من باران بدون مو تحويل بگيرد
خيلي هم مهم نيست
موهايم درد ميكرد
اين موهاي نامطمئن بايد ميرفتند
حالا موهايم رفتند
و من أصلاً غمگين نيستم
غصه لأي موهايم گور شده بود
من و همه ستاره هاي شهر امشب لب نداريم
مو نداريم
دماغ نداريم
مهم نيست كسي ما را ببيند
خدا كند ما
من و ستاره امشب
تا صبح حرف بزنيم
ستاره و لبهايش
با من حرف خواهد زد
ستاره دختر غمگيني كه مرا
كچل ساخت
من ستاره هستم
تو ستاره هستي
........
باران


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر