در حاشیه یک داستان غمبار
مهدی زرتشت
از وقت ها پیش وقتی در مورد گذشته ها فکر می کردم، هیچ عنوانی برای شرح آن همه حکایات به دلم جور در نمی آمد جز اینکه بخواهم با خط درشتی بنویسم "حکایت غمبار یک نسل". از اینکه که بگذریم، اگر عنوان "داستان غمبار" در اینجا بسنده کند، امیدوارم اغراقی صورت نگرفته باشد. با سنجش نه خیلی گسترده، "داستان غمبار" سحرگل نیز چیزی کمتر از آن حکایت های غمباری است که با برگشت به گذشته، آن را با ذره ذره ای از تنام احساس می کنم با تمام کیفیاتش: اندوه، سردرگمی، بیچارگی، نومیدی، خطا، امیدهای مبهم و آینده های نامعلوم و سایه اندوهناک مرگی که مثل سایهی چند تکه ابر روی سر ما نشسته و گرمای زندگی را از تن مان زدوده است. چه تلخ است وقتی در میان دو دیوار زندگی می کنیم: زندگی و مرگ. وقتی این دو آمیزه ای می شود برای زجر وجود آدم. چه دردناک دردناک! چه دردناک که حتا مجالی برای مرگ پیدا نمی شود هرچند که دیگر هیچ اشتیاقی هم برای زندگی کردن نمانده است. چه دردناک است وقتی حضور خود را در این دنیا با غم مواجه ببینم و بدتر از همه، وقتی که تیغه های آهنین چونان منقار شوم آدمخواران در گوشت و خون ما فرو می رود. در این لحظه ها، زندگی تنها یک گرمای بی لطف و لرزانی که هر لحظه در آشوب سایه سهمگین مرگ، رو به فنا می رود.
هفته گذشته، گزارشی منتشر گردید که داستان یک زن 15 ساله را حکایت می کرد. به نوشته این گزارش ها، این زن در آخرین لحظه هایی که رو به مرگ می رفت، به توسط نیروهای پولیس از مرگ نجات داده شده و حالا نیز برای بهبود وضعیت صحی اش، در شفاخانه به سر می برد.
البته نشر این گزارش، از آنجا غیر منتظره به نظر نمی رسید که مردم و جامعه کشور ما از بس از این حکایات و داستان ها زیاد شنیده اند، برای شان عادی شده است. اما "داستان غمبار" سحر گل، مایه تأسف و تأثر بسیاری ها شد و بسیاری از نهادها، افراد و انجمن های مختلف، این داستان را «وحشت ناک»، «غیر انسانی» و غم انگیز توصیف نمودند. این گزارش و بر ملا شدن داستان غمبار سحرگل، صفحات مشخصی از رسانه ها را به خود اختصاص داد و حرف و حدیث هایی نیز در بیان آن و در سنجش آن گفته شد.
از شرح این داستان غمبار که بگذریم، به دنبال نشر این گزارش، بسیاری نهادهای جامعه مدنی و حقوق بشری، ضمن محکوم کردن عاملان این جنایت، از حکومت و دستگاه عدلی و قضایی کشور خواستند تا عاملین این جنایت را با تطبیق قانون، به سزای اعمالشان برسانند.
کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان به عنوان تنها نهاد موثر و فعال در زمینه حقوق زنان، پس از نشر گزارش داستان غم انگیز سحرگل، از دولت افغانستان خواست تا با پیگیری این پرونده، ظلمی را که سر این خانم روا داشته اند را جبران کند. این نهادها، در ضمن نگرانی شان را از عدم شفافیت در دستگاه عدلی و قضایی و برخورد غیر شفاف این نهادها با مجرمین و ناقضین حقوق بشر ابراز داشتند. مسأله ای که از زمان تشکیل حکومت موقت و به دنبال آن دولت انتقالی همواره مطرح بوده و حتا این روند نامناسب و خسته کننده، باعث به میان آمدن نوعی بی اعتباری دستگاه قضایی کشور شده است و در بعد دیگر، اعتماد مردم را نسبت به مسأله تطبیق قانون و اجرای عدالت و برخوردهای قانونی با قضایای جرمی به هدف جلوگیری از تکرار جنایات و اشتباهات، سلب کرده و مردم اکنون به دیده شک به عملکرد عادلانه و شفاف دستگاه قضایی دولت نگاه می کنند.
ناگزیر برای بسط مطلب، اشاره کوتاه به داستان غمبار این زن داشته باشیم:
سحرگل خانم 15 ساله ای است که یکسال می شود عروسی کرده و پس عروسی، شاید بعد از یک مدت محدود، از سوی خانواده شوهرش مورد تنبیه و عذاب قرار گفته بوده. خانواده شوهر، سحرگل را از شش ماه پیش در یک اتاق تاریک و بدون هیچ پنجره و حتا روزنه ای، زندانی کرده و هر روز چونان «کرکس» ها به جان این «پرومیته» نگون بخت می تاخته اند و به جای «جگر» گوشت های تنش را با منقارهای آهنین می کندند و این گونه بوده که سحرگل محکوم به عذاب جاویده بوده. عذاب دردناک هرروزه و لحظه های خفقان آور دهشت و اختناق و تصور هراسناک آن کابوس های زنده که گوشتش را زنده زنده می کند و روی خاک می اندازد. تا اینکه سر انجام این خواب هراسناک و این لحظه های تلخ و آمیخته با طعم تلخ و گزنده مرگ، و لحظه های تنگ عذاب های مکرر و جاوید، به پایان می رسد و او نیمه جان به شفاخانه انتقال می یابد. بگذریم از دلیل این شکنجه ها که هیچ پایه منطقی ندارد جز همان توحش چندین قرن پیش زندگانی بشر که تازه از زیر خشم و خشونت رعد و برق و اشیای مرموز طبیعی بیرون آمده بودند و هنوز نیز آنقدر خودشان را نشناخته بودند تا چیزی از حق، زندگی، زیبایی، عشق و... بهفمند. تنها فقط جهالت و یک نوع جهان اندیشی سنتی با رگه های برجسته توحش.
اما مسأله مهمتر تداوم این خشونت است. چیزی که واقعاً مایه هراس و نگرانی شده است. همین مسأله، عطف توجه بسیاری از کارشناسان، نهادهای حقوق بشری و نهادهای جامعه مدنی بوده است. در این میان دولت به عنوان تنها نهادی که مجری قانون است، مسؤلیت پاسخ گویی را دارد. به این دلیل، نهاد حقوق بشر از حکومت و نهادهای عدلی و قضایی کشور خواهان به محاکمه کشیدن مجرمان این جنایت شده و از آنها خواسته است تا با پیگیری این قضایا، دامنه این خشونت ها را در سراسر کشور محدود کند. با وجود این، اما اگر گراف این خشونت ها را فقط در محدوده زمانی مثلاً شش سال قبل تا به امروز نگاه بکنیم، نه تنها که محدود نشده و نه تنها که ثابت باقی نمانده است، حتا که در مواردی، گراف صعودی خود را نیز پیموده است. در اینجا فقط این مسأله به ذهن متبادر می گردد که یگانه دلیل موجه تداوم این جنایات، در قدم نخست وجود فرهنگ سنتی و خشن و غیر انسانی و وجود خرد کور و محدود قبیله ای است که از ریشه و تبار گسترده برخوردار بوده و سایه سنگین آن به سادگی شکستنی نیست. در ثانی، عدم تطبیق قانون جزا و جرم به صورت دقیق، مکمل و شفاف به تداوم این خط تیره کمک کرده و به آن فرصت دوام و بقا بخشیده است.
اگر از همین موضوع فراتر نرویم، عدم تطبیق صد درصد قانون، عدم شفافیت در عمل و عدم موجودیت راهکارهای مشخص و کارا به هدف آگاهی دهی حقوقی به تمام مردم، باعث شده است تا دامنه خشونت ها به میزان قبلی خود ثابت باقی بماند یا حتا گسترده تر شود. این مسأله خود گذشته از اینکه اعتبار و حیثیت دستگاه قضایی دولت را در مجامع کشورهای دیگر و بخصوص سازمان ملل زیر سوال برده است، باعث بوجود آمدن فاصله میان دولت و ملت نیز شده است. اگر یک تحقیق حتا روان شناختی صورت بگیرد و کسی از امید، وابستگی، ایمان و اعتبار و خود نسبت به دولت چیزی بگوید، بعید نیست که بیشتر از نود درصد شهروندان با عدم رضایتی که دارند، با دید شکاکانه و غیر قابل اعتماد و اطمینان به نهاد دولت شان نظر کنند و نظر بدهند.
بنابر این، اگر به حاد بودن این واقعیت با دید سطحی نگرسته شود یا به اصطلاح دستکم گرفته شود، شاید عواقب ناگواری و ناخوشایندی را در پی داشته باشد. زیرا که پایه اصلی و اساسی یک دولت، شهروندان آن است و عدم رضایت شهروندان از دولت، به فاصله ستون از سقف می انجامد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر