۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه


صلح؛ «یک رؤیا» اما ضرورت لازم
مهدی زرتشت

انسان طبیعتاً به آرامش، به صلح و به آسایش نیاز دارد. این غریزه انسان است که طالب این چیزهاست؛ اما چیزی که از شروع زندگانی بشر تا به امروز به رغم تلاش های همه جانبه و پیگیر، تا اکنون آن صورت ناب خود را بر هیچ یک از افراد بشر نمایان نکرده است که عملاً و عیناً آن را در زندگی جمعی و فردی خود تجربه کنند.
در فیلم "مردی به نام پادشاه" (in the name of king) شاه کارائیب دوم در خطابه کوتاهی به پسرش که قرار است بعد از مرگش سلطان سرزمین "اهیب" باشد، می گوید: «صلح فقط یک رؤیاست...» گویا اینکه مردم همه به خاطر صلح می جنگند، بر این اساس «برای استقرار صلح باید جنگید...» اما سراسر گفته ها این را نشان می دهد که صلح- برقراری صلح- در این جهان پر از عصیان آدمی، تنها یک افسانه است، یک «رؤیا»ی حقیقت ناپذیر. در عین حال، همه تلاش های مان در جهت برقراری آن، مشروط به جنگی است که ما به خاطر آن انجام می دهیم. همچنان که فکر می کنم ناپلئون نیز گفته است «برای برقراری صلح، باید جنگید (؟).»
با این گفته کوتاه و شاید هم بدون هیچ هدف خاصی، مسأله را باید در زندگی جمعی و اساساً در سرنوشت جمعی خود مورد تأمل قرار بدهیم. در کشوری که در آن زندگی می کنیم، دستکم اکثر مردمانش در طول سالهای جنگ و نکبت و عصیان، همه در آرزوی صلح بوده اند. چه بسا صلح نعمت خدادادی برای این مردم جنگ زده بوده که در راه تحقق آن، همواره چشم دوخته اند. عطش سیری ناپذیر جامعه ما برای استقرار صلح در پی سالها جنگ و خشونت و نکبت، به نظر می رسد نه تنها بر موازنه قبلی خود باقی است، که روز به روز- هرچه از صلح دورتر می شوند- شدت اش بیشتر شده می رود. اما اگر بپذیریم که به گفته شاه سرزمین اهیب «صلح فقط یک رؤیاست...» کماکان می توانیم قدری از رنج نبودن صلح را متقبل شویم و آن را به عنوان یک پدیده طبیعی بر خود قابل قبول گردانیم. اما حتا همین مسأله نیز نمی تواند آرزوی استقرار صلح را از ذهن شهروندان یک کشور جنگ زده دور کند و قلب آنها را تسلی بدهد.
اما گویا افسانه ها فراموش کرده است که «صلح» و «شعار» از هم متفاوت اند. چه بسا گاهی خود شعار است که با تیغه آخته و پنهان در آستین، صلح را می درد و آن را در گوشه فلاکت محبوس می کند. شعارها، در طول حیات بشر و در پی سالها جنگ و لحظه های طولانی آرزوی استقرار صلح در ذهن افراد بشر، نقش خودش را بازی کرده است. بگذریم از این بحث ها که دامنه درازی دارد و در حال حاضر مجال نقد و مثال و حساب و کتابش هم نیست و نه شرایط ایجاب می کند که از آن سخن بزنیم و به نقدش بکشیم. بیاییم کمی از صلح و از رؤیای صلح و از تن زخمی و به خون آلوده صلح در کشورمان سخن بگوییم.
افغانستان کنونی با تاریخ پر از فرود و کمتر فراز خود، یکی از نقطه هایی مربوط به کره خاکی بوده که مردمانش در طول زندگی، کمتر روی آسایش، صلح و آرامش دیده است. شاید این یکنوع طفره باشد که می گوییم افغانستان سه دهه جنگ پشت سرگذاشته است. حرفی که امروز در زبان هر کسی و هر شهروندی و همین طور بیشتر کسانی که حرف از سیاست می زنند، به آسانی جاری می گردد. بلکه تاریخ نه چندان دور ما نشان می دهد که در طول بیش از سه قرن است که صلح، آرامش و آسایش رنگ خود را باخته است و خودش را در گوشه های تاریکی و دور از دیدرس همگان مخفی کرده است. در این میان آنچه البته از اغماض دور می افتد این مسأله که روند مذکور در طول زمان البته فراز و فرود خود را پیموده است. زمانی شدت اش بیشتر بوده و زمانی هم کمتر. آن زمانی که یک ملیت به جرم عنوانش، از سوی «امیر» و یا سلطان زمان به خاک و خون کشیده می شد، آن زمانی که بسیاری از شهرهای کشور در آتش توپ، تفنگ و خمپاره طالبان قرار می گرفت و همه از دم تیغ می گذشت، و چه بسا بسیار واقعات دیگر از این قبل که در هر برش از تاریخ سیاه کشور، به منصه عمل رسیده و کابوس زنده شهروندان کشور بوده است. اینها نمونه ای از بدترین صحنه ها و رخدادهای خشونت و عدم صلح است که در طول تاریخ مردمان ما آن را تجربه کرده اند.
اما طی چند سال اخیر(دهه جاری)، آنگونه که در ابتدا مردم در آرزوی تحقق رؤیای استقرار صلح بودند، این رؤیا و این آرزو در جوار خشونت های جاری در هر سال، ماه، هفته و روز، شدت بیشتر گرفت. ولی نه تنها که خشونت ها پایان نگرفت و صلح به میان نیامد، بل از چند سال به این سو، دامنه این خشونت ها آنقدر گسترده شده و صلح آنقدر از نقطه استقرار خود به حاشیه رفته است که باعث نومیدی عموم شهروندان شده است.
در سال جاری، وقوع حملات انتحاری، انفجارهای مرگبار، انجام حملات تروریستی، ترور، قتل و انواع خشونت بر علاوه نفی و قید و بندهای فرهنگی و سیه روی کردن مفاهیم اساسی زندگی اجتماعی مدرن و دولت مدرن و آشتفگی های مفتضح در ابعاد مختلف سیاست و همین طور زندگی فرهنگی شهروندان، همه خبر از به حاشیه رفتن صلح است. تنها در یک ماه جاری، دستکم چندین انفجار و انتحار و حملات تروریستی صورت گرفت که طی آن صدها نفر و بیشتر شهروندان بی گناه کشته و زخمی شدند. و با وضعیت حاکم، گمان می رود این روند همچنان ادامه داشته باشد. طوری که در انفجار چند روز قبل در ولایت تخار، به تعداد شانزده تن کشته شدند و شماری نیز زخمی.
این در حالی که است که با وجود تلاش های پیگیر (البته بیشتر شعار) برای تأمین صلح و راه حصول آن ادامه دارد. اینکه چه راهکارهایی می تواند در تحقق این برنامه راهبر باشد و چه کارهایی باید انجام شود، حرف و حدیث های زیادی گفته شده و تقریباً هیچ اهل رسانه ای باقی نمانده است که در این مورد سخن نگفته باشد. اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده، اینکه جست و خیزهای بی حاصل حکومت به عنوان نهاد برگزیده شده از سوی مردم و به رأی مردم، و همین طور نهادهای بین المللی و کشورهای حافظ صلح (در واقع شعاردهندگان صلح) بدون شک به فاصله دولت از ملت می انجامد. همانگونه که چندی قبل در گزارشی که از سوی یکی از مرکز تحقیقاتی، به نشر رسیده بود، دستکم بیش از هفتاد درصد از شهروندان از حکومت ناراضی اند.
با وجود این، اما با برداشت افسانه یی از مفهوم صلح و تجربه های زندگانی بشر، بازهم می شود گفت که اگر تحقق استقرار صلح فقط یک «رؤیا» است، دستکم باید به این دل خوش کرد و آن را جزئی از همین برداشت قبول کرد. اما جزء این را نیز نباید از نظر دور داشت که می گوید «برای صلح باید جنگید...». جنگیدن به این معنا که عناصر مختل کننده صلح و ناقضین آن را باید از هر راه ممکن مهار کرد و زندگی آن عده از شهروندان بی گناه و بی دخالت در مسائل سیاسی را از مهلکه و مرگ نجات داد. اگر حتا باز هم صلح «یک رؤیا» باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر