به مناسب
بیست و دومین سالگرد فاجعه افشار
مهدی
زرتشت
افغانستان؛
در حقیقت امر جغرافیای خون و خشونت است. به عبارت دیگر، تنه ی تاریخ معاصر
افغانستان با خون آبیاری شده و با خشونت، هویت گرفته است. فجایع و کشتارهای گسترده
ی این خاک، به خوبی روایتگر وقایع غمبار و
افسرده کننده است که ابعاد بسیاری از آنها را با فجایع تاریخی هر نقطه ی دنیا- از
رواندا تا بیافرا- می توان مقایسه کرد. بازخوانی همه ی این فجایع؛ اما مستلزم دقت
و مهم تر از همه، قضاوت بی طرفانه است.
اکنون در
آستانه بیست و سومین سالگرد فاجعه ی درناک «افشار» قرار داریم. نبض خونین تاریخ و
صفحه ی پر از رنج و درد که با خون سرخ صدها و هزارن فرد بی گناه، رنگین شده است. عمیق
و ابعاد این فاجعه را نمی توان با بسیاری از فجایع رخ داده در این سرزمین مقایسه
کرد. فاجعه افشار، تنها روایت کشتار، قتل و بی پناهی نیست. در اینجا واقعاً ضرورت
داریم که این صفحه ی غم آلود تاریخ را یک فاجعه ملی نام نهیم. وجداناً این حادثه ی
غم آلود و خونین اگر بیشتر از کشتار «شصت درصدی» عبدالرحمان خان نباشد، کمتر از آن
نیست و به این خاطر است که لزوماً اسم آن را باید گذاشت: بزرگترین تراژدی تاریخ
معاصر افغانستان.
از سویی،
تاریخ معاصر افغانستان، سراسر تاریخ قتل و کشتارهای سیاسی بوده است که در خیلی از
موارد، نسل کشی نیز صورت گرفته است. زمانی که علمداران جبهه ی «جهاد علیه کفار» و
کمونست، سراسر افغانستان را پر کرده و گوش های همه را کر کرده بود، اما در پس منظر
خود، هیولای بزرگی را پنهان کرده بود که وقوع اش، حتا از همان ابتدا قابل تصور
بود. اما سخیف ترین ستون این ایدئولوژی قدرت طلبانه را می توان پاکسازی قومی و
کشتار بی رحمانه خواند.
بر همگان
مبرهن است که فاجعه ی افشار و قتل بی رحمانه را نه کمونست ها انجام دادند و نه
نیروهای ارتش سرخ. فاجعه ی افشار صفحات رنگین کارنامه ی جهادیست های اخلاق گرا و
ایدئولوژی زده است که با شعارهای «اسلام» و «وطن» نه تنها از هیچ اصول اخلاقی
پیروی نکردند، بلکه همه ی اصول اخلاقی را بصورت وحشیانه و خیلی هم عریان، زیر پا
گذاشتند. خاطرات بازماندگان مجروح فاجعه ی افشار، آنقدر دردناک و غم انگیز است که
هر وجدان آگاه، تحمل شنیدن آن را ندارد، مستند های تصویری فاجعه ی افشار به قدرت
تکان دهنده است که اشک هر انسانی را در می آورد و حتا تا امروز که بیست سال و اندی
از وقوع فاجعه گذشته است، افشار خاکستری، گردآلود و همچون روح پریشان و مجروحی است
که شب ها کابوس های باشندگانش را وحشتناک تر می کنند.
همانطور
که یادآوری کردیم، سلسله جنگ های تاریخ معاصر افغانستان را بیش از هر چیز باید بر
محور قدرت و سیاست تحلیل کرد و زمینه های ظهور هر نوع اتفاق و حادثه ی آن را باید
در کانتکست راسیسم، هیژمونی فرهنگی و سیاسی و کژبینی و کژداوری های اخلاقی- دینی جستجو
نمود. بر این اساس، اگر حافظه تاریخی ما یاری کند، می توانیم به یاد بیاوریم که
شعارهای جهادیست ها و جنگجویان آنقدر اخلاق گرایانه بود که خمینی رهبر مذهبی ایران
در اوائل انقلاب اسلامی، از آن همچون سنگری محکم علیه طرف مقابل، استفاده می کرد.
جهادیست های افغانستان نیز ادعا می کردند که برای دفاع از حقوق و شرافت مردم
کشورشان می جنگند؛ اما با گریز «کفار» و زمانی که میدان نبرد یکسره به دست آنها
افتاد، عملاً نشان دادند که شعارهای اخلاقی آنها، ناپایدارتر از لوح یخ است و
دیدیم که این لوح اخلاقی عوام فریبانه، زیر گرد و غبار جنگ قدرت، چگونه له و نابود
شد.
عمق
تراژدی فاجعه افشار همین است که در آن، فقط مردمان کاملاً بی گناه کشته شدند، اسیر
شدند و «اشرارِ» تفنگ به دست «الله و اکبر» گویان، روی جنازه ها «رقص مرده» انجام
داند، با خون کشته شدگان روی دیوارهای فروریخته یادگاری نوشتند، بر عفت و شرافت
زنان و دختران تجاوز کردند و از کنار اوراق سوخته قرآن- کتابی که در زمان جهاد
علیه «کفار» نصف شعارشان را از آن بر می گرفتند و یا به آن ربط می دادند- بی
اعتناء گذشتند. به معنای دیگر، فاجعه افشار آزمون بزرگی برای اخلاق گرایان جنگجو
بود. آزمونی که تئوری اخلاقی آنها را بیش از آنچه در ابتدا پوچ و آشفته بود، به
شکل فجیع تری به نمایش گذاشت. اخلاقی دینی ای که قدرت و سیاست، هدف نهایی اش شد و
حیایی درغین و شرورانه ای که از بدن های برهنه ی زنان و مردان حیا نکرد و با چشمان
لخت، سینه زنان را بریدند و بر آه و ناله ی مجروحان و بازماندگان، خندیدند.
فاجعه ی
افشار؛ درس بزرگ
می
گویند، یکی از مهم ترین فوائد مطالعه تاریخ، این است که از تمام سرگذشت ها، پند
گرفت و چیزهایی آموخت. بنابراین، فاجعه ی افشار را نباید تنها در مرثیه و ماتم
سرایی و یا بازگویی خاطرات تلخ و غمبار، خلاصه کرد. چنین رویکرد، جایز نیست و حتا
به نفس این فاجعه، یکنوع رواداری اهانت است. فاجعه افشار، درس بزرگی است که خرد و
بصیرت می طلبد. اکنون چه نکته ها و درسی می توانیم از این تراژدی ملی، برگیریم:
اول؛ فاجعه
افشار به دست و دخالت مستقیم افراد و گروه ها و چهره هایی اتفاق افتاد که قبل از
آن، داغ ترین شعارهای اخلاقی-مذهبی را سر می دادند و خود را مجاهدان راه خدا و
وطن، می نامیدند. اما چرا پس از آنکه قدرت و اسلحه به دست شان افتاد، به انسان کشی
شروع کردند و با خون کشته ها، یادگاری نوشتند؟
دوم؛ اکنون
عوامل کشتار هدفمندانه ی مردمان بی گناه و از جمله شهدای افشار، به اشکال مختلف
حضور دارند و هنوز لب از ادای شعارهای اخلاقی- مذهبی شان فرو نبسته اند و با بی
شرمی تمام، عوام فریبی می کنند. وجداناً بخاطر حد اقل ادای احترام به خون پاک
شهدای افشار، چشمان مان را باز کنیم ببینم آیا ما مستحق آن هستیم که قاتلین بی
طینت و زشت سیرت مردم ما، سر از «قهرمان ملی» در آورد و یا اینکه دوباره خودشان را
پشت عباقبا و ریش و لنگی پنهان کنند و هنوز با درس های عوام فریبانه اخلاقی شان،
به استحمار توده ها ادامه مبادرت ورزند!.
سوم؛
فروکاست یک تراژدی ملی تنها در قالب یک حادثه ناگوار تاریخی، نه تنها شعور اخلاقی
و خرد سیاسی مان را زیر سوال می برد، بلکه دوباره از همه ی ما گله های گوسفندی
درست می کند که با پاهای خود، جلو لشکر گرگ ها می خزیم. ادای دین، احترام به آینده
است و احترام به آینده، به فکر و موضع آگاهانه و هشیارانه وابسته است. فهم عملی ما
از درس افشار، به این نکته وابسته است که چطور می توانیم خودمان را از گزند
شعارهای فریبنده حفظ کنیم و اینکه چرا واقعاً هنوز هم به همان ریش و لنگی و پکول
هایی احترام داریم که پشت آن، هزارن لشکر شیطان خفته بودند و خفته اند.
گرامی
باد یاد شهدای بزرگ افشار و سلام بر روان پاک زن و کودک و پیر و جوانی که همه
همچون هیزم تر، در آتش «اشرار» سوختند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر