سخن

درد؛ بگذار آیینه‏ی من تو باشی.

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

هری باستان: چند تاریخ و فرهنگ و یک شهر پرحاشیه/ گزارش دوم: داستان تابلوهای محکوم

منبع: روزنامه 8صبح
سه شنبه ۲۲ اسد ۱۳۹۲ - نوشته و عکس: مهدی زرتشت از هرات

در هرات چیزهایی دیده می‌شود که در جاهای دیگر کشور کم‌تر. یا بهتر است بگوییم در این شهر چیزهایی دیده می‌شود و وجود دارد که در جاهای دیگر اصلا وجود ندارد.
شهرک جبرئیل، شهرک نوسازی است که در حاشیه شهر هرات واقع شده است. این شهرک گوشه‌افتاده، برای خودش داستان‌هایی دارد. یکی از اتفاقات در این شهرک، داستان تابلوهای محکوم است. این‌که این داستان چرا و چطور از چشم رسانه‌ها دور مانده است، به این معنی نیست که اهمیت پوشش دادن ندارد. شاید تنها دلیلش عدم حضور رسانه‌ها و یا افرادی باشد که محض اطلاع، چنین اتفاقات را حداقل در صفحات شخصی انترنتی خود انعکاس دهند.
این اواخر، در شهرک جبرئیل تابلوهایی دیده می‌شود که با چهره‌های روسیاه و سیمای پریشان روی دیوارها و دروازه‌ها و ستون‌ها، بدون صاحب و مالک آویزان است.
این اواخر، در شهرک جبرئیل تابلوهایی دیده می‌شود که با چهره‌های روسیاه و سیمای پریشان روی دیوارها و دروازه‌ها و ستون‌ها، بدون صاحب و مالک آویزان است. گوشه‌ای از این تابلو، با خط خوانا و برجسته نوشته شده است: «آموزشگاه و آرایشگاه…»، «خیاطی و…»، «آموزشگاه و آرایشگاه…»، «فروشگاه بزرگ… عرضه‌کننده لوازم آرایش»، «خیاطی پوشاک…» و ده‌ها تابلوی دیگر. اما روی این تابلوها، سیاه شده است. بخش بیشتر این تابلوها چندین چکه رنگ به رنگ تیره چکانده شده است که به‌نظر می‌رسد کسی پشت آن رنگ از نظرها پنهان شده است، محکوم شده است. درست است، پشت آن رنگ‌ها، خانم‌های مدل محکوم و زندانی شده‌اند.
قرار معلوم، این تابلوهای مد و فیشن و تبلیغات، یک‌روزه مورد نفرین و غضب قرار گرفتند. داستان محکومیت و حبس تابلوهای فیشنی را هر دکاندار و عابر و مشاهدی به یاد دارد که در آن روز، همه‌چیز را دیده‌اند. آن‌ها داستان محکومیت تابلوها را این‌گونه شرح می‌دهند: تقریبا نیمه‌های روز هیاهویی از آن سوی بازار به راه افتاد. خبر، جلوتر خبرسازان حرکت می‌کرد و هنوز ما آن‌ها را ندیده بودیم که خبر شدیم تابلوهای «بی‌حجاب» امروز روی‌شان رنگ پاشیده می‌شود. لحظه‌ای بعد، آن‌ها رسیدند: شماری آخوند، چند مامور پولیس با یک رنجر نظامی. حرف و حدیث و گفت و شنودی زیاد نبود. قضیه معلوم بود و سوالی که انتظار می‌رفت پرسیده شود، دیگر لازم نبود. مردم خشمگین بودند و با نگاه‌های نقادانه و عصبانی، اعمال آن‌ها را تماشا می‌کردند. به‌خوبی معلوم بود حضور پولیس به‌خاطر جلوگیری از پاسخ مردم به آخوندها است. مردم دیگر جرات نمی‌کردند مستقیم با رنگ‌زن‌ها درگیر شوند. آن‌ها روی نرده‌های‌شان بلند شدند، با اسپری‌های رنگی، صورت تابلوهای «بی‌حجاب» را رنگ زدند و آن‌ها را محو کردند و پشت دیواری از رنگ‌های تیره، گم و گورشان کردند. این‌گونه بود که تابلوها، روسیاه شدند و آخوندها چونان فاتحان میدان از آزمون تامین اخلاق اجتماعی و حراست از ارزش‌های دینی سرفراز بیرون آمدند.

شهروندان چه نظر دارند؟
وقتی به تابلوهای محبوس و محکوم نگاه می‌کنی، سوالی از چرایی این کار، برایت خلق نمی‌شود. به عبارت دیگر، پاسخ آن روشن است. آخوندها برای این کار، چند دلیل- در واقع یک دلیل- بیشتر نداشتند. به برداشت آن‌ها، تابلوهایی با سر و صورت و موی لخت، بی‌حجاب‌اند و بی‌حجابی را در جامعه رواج می‌دهند و منافی فرهنگ و ارزش‌های دینی- اسلامی است. به این خاطر این تصمیم از سوی یک شورا (شورای روحانیت و آخوندها) در مسجد جامع جبرئیل گرفته شد و بعدا با همکاری تعدادی از نیروهای امنیتی به اجرا گذاشته شد.
حال، مهم‌ترین سوال برای من مشاهد و همه‌ی شهروندان این است که نظر مردم در این ارتباط چیست؟ آیا تابلوهای مد و فیشن و لباس و خیاطی با موهای باز و سر و صورت عریان، واقعا بداخلاقی را در جامعه رواج می‌دهد؟ آیا منافی ارزش‌های دینی است؟ آیا با رنگ زدن و محکوم کردن آن‌ها، می‌شود اخلاق اجتماعی را تامین کرد؟ و اصلا آیا به زور می‌شود جامعه را از کاری برحذر داشت؟ گیرم که همه‌ی این‌ها درست، اما وجدانا وظیفه تامین و حراست از اخلاق اجتماعی به عهده ملا و آخوند است یا خود مردم؟ اگر بپذیریم مردم نیز از شعور و عقل و منطق برخوردارند، پس منطقی‌ترین کار این است که پاسخ این‌ها را از خود جامعه و شهروندان دریافت.
سیدمحسن که در گوشه این بازار دکان موبایل فروشی دارد، به این باور است که رنگ زدن تابلوها، هیچ فسادی را از یک جامعه کم نمی‌کند. او می‌گوید: «این تابلوها، به غایت چیزی نیستند جز تبلیغات برای کار و کاسبی. نصب کردن و یا بودن آن‌ها روی در و دیوار، نه کمکی به با اخلاق بودن جامعه می‌کند و نه در بداخلاق کردن جامعه.» او در ادامه این کار آخوندها را محکوم می‌کند و به این باور است که کارگزاران این سیاست‌ها، یک تعداد مزدبگیران کشورهای همسایه و به‌خصوص رژیم اسلامی ایران است.
احمد دکاندار، یکی دیگر از کسانی است که دوست دارد در این ارتباط اظهار نظر کند. او که خود شاهد رنگ زدن بوده است در پاسخ به سوالاتم می‌گوید: «کجای این تابلوها بی‌حجاب است؟ این تابلوها هیچ ضرری نه به مردم دارد نه به اخلاق. اگر برای اخلاق اجتماعی مضر باشد، پس با تلویزیون‌ها و ماهواره‌ها و انترنت چه کار می‌کنند؟ جلو آن‌ها را کی می‌گیرد؟» احمد اضافه می‌کند: «من ابدا باور ندارم این تابلوها فساد بار بیاورد و یا فساد را رواج دهد. عکس‌هایی نظیر تابلوهای رنگ خورده، تقریبا پشت کارتن و یا برچسب تبلیغاتی بسیاری از اشیای مورد ضرورت است که در بازار و دکان‌ها فروخته می‌شود. این یک امر معمولی است. دنیا، دنیای آزادی است، هرچه سختگیری بیشتر شود، وضعیت بدتر می‌شود و برعکس، هرقدر مدارا و آسان‌گیری باشد، وضعیت بهتر
در چندین آرایشگاه زنانه را زدم تا نظر آن‌ها را هم داشته باشم. اما اکثرا بسته بود و آن‌هایی هم که باز بودند، حاضر به‌نظر و پاسخ نبودند. فقط توانستم نظر یکی از فروشندگان لوازم آرایش را بگیرم که تابلوی او نیز به‌صورت رنگ خورده سر دروازه‌اش نصب است. آقای جوان می‌گوید: «این تابلوها هیچ چیزی نیستند جز تبلیغات برای بازار کار و جلب نظر مشتریان.» او می‌گوید: «برای من نیز قابل سوال است که چه کسی به این آخوندها اجازه می‌دهد این کار را بکنند. چرا دولت نظارت ندارد؟ چرا عده‌ای خود را مالک اخلاق جامعه می‌دانند و در این راه، حتا پا روی وجدان و شعور جامعه می‌گذارند و گویا تنها آن‌هاست که از اخلاق و انسانیت حالی‌شان می‌شود دیگران نه
علی جعفری یکی دیگر از دکانداران است. او با گفتن خاطره‌ای، عقیده‌اش را بیان می‌کند. می‌گوید: «در زمان حکومت طالبان، تلویزیون و ماهواره و فلم ممنوع بود. روزها کسی جرات نداشت به دیدن فلم و یا ماهواره و تلویزیون بپردازد. به این خاطر، ما شب تا صبح می‌نشستیم و فلم تماشا می‌کردیم. اما وقتی طالبان رفت و این چیزها آزاد شد، دیگر شب‌ها راحت می‌خوابیم، روزها در کنار کار، تلویزیون و فلم خود را آزادانه تماشا می‌کنیم و خوب‌تر هم به کار خود می‌رسیم. کل مساله این‌جاست که با سختگیری، وضعیت بدتر می‌شود خوب‌تر نه.» او به آخوندهای رنگ‌زن و بانیان این سیاست، می‌گوید: «چندتا آخوند کهنه‌اندیش و یا طلبه جوان بی‌تجربه به‌عنوان مهره عمل می‌کنند. در واقع آن‌ها مزد بگیر هستند و برای حفظ این شغل مقدس، مجبوراند این کار بی‌معنی را بکنند در حالی‌که همه می‌دانند خود آن‌ها بدترین جنایت‌ها را انجام می‌دهند
از برداشت‌های شهروندان به‌عنوان ستون و قاعده‌ی جامعه می‌شود فهمید که رنگ زدن تابلوها و خوش‌بشی‌های نظیر این، کاری نیست جز بندگی کردن برای اخاذی از اربابانی که از دین و فرهنگ دینی برای مقاصد سیاسی استفاده می‌جویند. به اعتقاد عموم باشندگان این شهرک، رنگ زدن تابلوهای مد و فیشن و آرایشگاه و خیاطی و مارکیت، نه فرهنگ جامعه کشور ماست و نه مناسب جامعه ما، نه هم در شان و شخصیت جامعه‌ی ما. این‌ها، فرهنگ خشونت بار بیگانه است که همچون میکروب و یا زهری در جامعه‌ی ما نفوذ می‌کند. آن‌ها به این باوراند که ما در کشور خود آزادی داریم و آزادی را با حفظ ارزش‌های انسانی، نه تنها حفظ می‌کنیم، بلکه گسترش می‌دهیم. اگر واقع‌بینانه به مساله نگاه شود، از اظهار نظر و عقاید شهروندان معلوم می‌شود که مردم، تشنه تغییر و تحول‌اند و به‌شدت و حدت آن را دنبال می‌کنند؛ اما تنها عده‌ای محدوداند که تحت هر عنوانی و با استفاده از احساسات مذهبی مردم، خود را سد راه تحول قرار داده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر