گل های پژمرده والنتین ما
مهدی زرتشت
چهاردهم فیبروری برابر است با روز والنتین یا آنچه اصطلاحاً از آن به اسم «روز عاشقان» یاد می کنند. اما شاید خیلی ها با خواندن عنوان این نوشتار کوتاه، خنده کنند و لابد بگویند که فقط «والنتین» را کم داشتیم. حق هم دارند و باید حق داد. زیرا تمام مسائل روز را اخبار و گزارش ها و مسائل سیاسی و امنیتی تشکیل می دهد به علاوه اینکه بحث و جدال ها و آشفتگی ها و تشنج ها در بازار سیاست افغانستان، در حال حاضر ذهن و ضمیر تمام انسانهای افغانستانی را- از سیاسمتدار گرفته تا گارگران سر فلکه و پیتو نشینان روزهای زمستانی- پر کرده است. گذشته از این، وضعیت ناخوشایند ناشی از درگیری ها چه در میان نهادهای دولتی و چه در میان گروه مقابل دولت یعنی طالبان و گروه های شورشی، و همین طور گسترش ناامنی ها در گوشه و کنار هر ولایت و وقوع حوادث ناگوار مرگ و نابودی، انفجار و انتحار و کابوس های زنده آن صحنه ها، باعث شده است تمام خوشی ها و رفاه اندیشی ها شهروندان از بین رفته و همه هر روز به عوض اینکه به فردای بهتر و گواراتر از زندگی فکر کنند، همه دغدغه دارند و همه به وضعیت سیاسی جاری در کشور شان می اندیشند که از یکسو با کابوس برگشت طالبان و حاکمیت دوباره آنان همراه است و از سوی دیگر، گروه کور مسائل سیاسی و عدم موجودیت یک آینده قابل اطمینان برای آنان، تمام اعتماد و رونق زندگانی آنان را از بین برده است. با چنین وضعیتی، اگر کسی می شنود که امروز یعنی چهاردم فیبروری روز والنتین است و بخصوص طیف وسیعی از جوانان از دختر و پسر امروز را در اکثر کشورهای دنیا با خوبی و نیکویی جشن می گیرند و به همدیگر گل و یا تحفه های گرابهای دیگری را هدیه می کنند، شاید لبخندی تلخ به تلخی روزگار از دست رفته و آرزوهای به خاک و نیستی نشسته شان سر بدهند و به طنز بگویند این کارها همه از سر بیکاری است.
اما واقعیت های موجود در جامعه افغانستانی حکایت دیگر گونه دارد: اگرچه جنگ و ناامنی ها، فساد اداری و آشفتگی های سیاسی و تقابل گروه های شورشی مسلح و دولت و نبود آینده تضمین شده برای شهروندان و آسمانی خالی از کبوترهای صلح و آشتی و روزگار همه آکنده از نومیدی و نکبت، جنگ و انسان کشی و تباهی، تمام امید و آرزوهای خوش خیالانه و احساس زیبایی پرستانه شهروندان را بیرحمانه به یغما برده است؛ اما هنوز در زیر سقف این جو ناخوشایند و حسرت بار و نکبت زده، عاشقان داغ تر از تمام عاشقان دنیایی وجود دارد که در آن جوانان عاشق از پسر و دختر با میل و اشتیاق، با عشق و آرزو و با عشوه و تمکین و با هزار حرف و حدیث با احساسات پرشور رمانتیستی و هیجان سحر انگیز رئالیستی، روز والنتین شان را جشن می گیرند و به همدیگر آشکارا با شوق و حرارت تمام تحفه تقدیم می کنند. در کشور بحران زده و سراسر آشوب ما، عاشقان زیادی هست که با یک دنیا خلوص، صمیمت و صداقت در غیاب چشم بیدار و هراس ناک سنت و شریعت و فرهنگ قبیله سالار مخالف هر نوع ارتباط میان عاشقان جز آنچه خود مرز و محدوده آن را تعیین می کنند، دنبال رد پای هم اند و در این روز به شکل مخفیانه به یکدیگر گل و تحفه تقدیم می کنند.
در عرفان مدرن کوئلیو مطلب قصار اما زیبایی وجود دارد. در پاره ای از صفحات رمان «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم» آمده است: «عشق خوراک هستی ماست.» اینجا هم فرقی نمی کند که این جمله را صرف تعبیر عرفانی اش را در نظر بگیریم یا هم فقط صورت جمله را مد نظر قرار بدهیم. در هردو صورت، این جمله اشاره به یک واقعیت صریح زندگانی بشر دارد و آن نقش عشق در زندگی افراد است. عشق در این تعریف با هستی انسان عجین است. یعنی همان یکنوع گرایش غیر قابل پیمایش انسان به سوی یک آبژه. اگر از طول و تفسیر این سخن در گذریم، باید گفت که در کشور ما- در فضای چنین پر از دهشت و خفقان و نومیدی، که روزهایش آکنده از آفتاب سرد زندگی است و شبهایش نیز مغموم و راکد بدون کمترین اشتیاق و شعفی- اگر عشق با همان گداز و حرارتی میان طیف عاشق و معشوق حکم می راند، شاید تنها دلیل اش این باشد که عشق با هستی انسان عجین است، «عشق خوراک هستی» انسانها است و عشق آنقدر سرکش است که حتا از عینک سانسور سنت و شریعت و باورهای اکثراً سنتی و حتا دنیا گریزانه و خصم جویانه می گریزد و برای ابراز وجودش، حتا حاضر است رنج ببرد و کیفرهای جسمانی و روانی را از سوی سنت و شریعت و هنجارهای قبیله سالارانه قبول کند.
بنابراین، اگر تحفه دادن ها و تبریک بادی های روز عاشقان در میان جماعت عاشق افغانستانی، علنی و آشکار نیست، بطور پنهانی و بدور از چشم شکارگر سنت و شریعت، انجام می گیرد. این واقعیت خود نشانگر این است که اگر در این کشور جنگ و ناامنی در جریان است و روان شهروندان همه حکایت غمبار با امید و آروزهای در حال حاضر بر باد رفته و دون شده را حکایت می کند، اما عشق بسان «خوراک هستی» جوانان، همچنان بیدار و سرزنده است. اما نه خیلی سرزنده. در حقیقت ساحه سیطره و اتوریته وحشت بار سنت و شریعت چنان آب از چشم جماعت عاشقان گرفته است که آنها نمی توانند حتا برای لحظه ای با هم بشینند چه برسد به اینکه مانند سایر عاشقان روز والنتن، آشکارا به همدیگر شان تحفه هدیه نمایند. سایه سیاه و مخوف این فرهنگ و باورها چنان صعب بوده است که روزهای روشن آنان را به شک سیاه مبدل کرده و حرارت زمخت و ویرانگر این فرهنگ نیز چنان تند و تیز بوده که گل ها و شگوفه های عاشق و معشوق ها را بیرحمانه و قساوت جویانه پژمرده کرده است.
به عنوان مثال؛ عموماً مراکز تعلیمی و در این میان دانشگاه را به عنوان محیط آکادمیک می شناسند. عموم مردم باور دارند که فرهنگ و مناسبات اجتماعی در محیط دانشگاهی بسا آزادتر و دموکرات تر و خالی از عناصر سنتی است؛ در حالی که در چنین محیطی، پسران و دختران به عنوان دو جنس مخالف که در معنای والنتینی کلمه عشق وسیله ارتباط آنها می شود و می تواند در زندگی آینده آنها نیز تأثیر شگرف داشته باشد، قدم به قدم سانسور می گردند: افرادی تحت نام امنیت ملی در هر موقعی از روز در گوشه گوشه این محیط سر می زنند تا رفتارهای دانشجویان را مورد نظارت قرار بدهند. گویا اینکه مبادا آنها لحظه ای در گوشه ای بنشینند و کلمات عاشقانه برای یکدیگر ادا کنند. اگر از تمام جنبه های نقد در برابر ادعا و استدلال آنها در ارتباط به این مسأله بگذریم که همه به سادگی قابل نقد اند و تمام آن باورها از پایه و اساس منطقی مبرایند، این واقیعت نشانگر سیطره و چیرگی فرهنگ سنت سالار و شریعت محور به اصطلاح خیلی قدیمی و آبدیت ناشده است که گل های سرخ عاشقان والنتینی های افغانستانی را پرپر کرده و زندگی را بر آنها دشوار ساخته است. تازه ابلاغیه وزارت اطلاعات و فرهنگ را هم سر آن بیفزایید که با لحن جدی تری از مجریان زن در رادیوها و تلویزیون های خصوصی خواسته است از هر نوع بی حجابی و لاابالی گری بپرهیزند و «سنت اسلامی و فرهنگ ملی» را مراعات نمایند. در حالی که عقل سالم عموم انسانهای افغانستانی درک خواهد کرد که تاکنون هیچ نوع بی حجابی در تلویزیون ها دیده نشده و برنامه های تلویزیونی نیز در ضدیت با فرهنگ ملی و سنت اسلامی نبوده است. اگر آنها اینقدر فعالیت زنان را بی حجابی می پندارند، مشکل رسانه ها نیست. مشکل از مغز و عقل های راکد، بسته و ماقبل قرون وسطایی خود شان است. مگر نه اینکه نظام کنونی ادعای برخی مفاهیم مدرن در حوزه حکومتداری را یدک می کشد؛ اما چرا اجازه می دهد چند تا آخوند و ملای بی خرد و مفت خور که بزرگترین هنر شان لاف و گزاف و ارائه اراجیف به مردم ساده لوح هست، بیایند و وزارت یک کشور را تحت فشار قرار دهند تا به بهانه برگرداندن حجاب اسلامی، جلو فعالیت مدنی افراد جامعه و همین طور جلو فعالیت رسانه ها را بگیرد؟!
بدیهی است که در چنین جامعه ای تاریک اندیش و سنت محور- آنهم سنت ملاعمری- ارتباط میان دختر و پسر خلاف اصول و سنت و شریعت اسلامی قلمداد شود و شوربختانه تر هم اینکه از سوی حکومتی که خودش را با شعارهای رنگینی آراسته کرده و سعی می کند به دماگوژی بپردازد، چند تا اوباش و بی منطق در محیط دانشگاهی با عنوان «امنیت ملی» مأموریت داده می شود تا آنها قدم به قدم پسرها و دخترهای دانشگاهی را تعقیب کنند و هر ساعت آنها را آزار بدهند و اذیت کنند. اگر سنت و شریعت بخواهد اینگونه عمل کند، نه تنها که نمی تواند به هدفش برسد، بلکه بدون شک در آینده های نزدیک تیشه به ریشه خودش خواهد زد. زیرا اگر از تمام مسائل خرد و ریز دیگر بگذریم، مطابق برداشت ما، جامعه انسانی سیر طبیعی خود را طی خواهد کرد. در ادامه این راه، هرگونه سد، محکوم به شکست و حتا زوال خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر