سخن

درد؛ بگذار آیینه‏ی من تو باشی.

۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه


افغانستان؛ در کارنامه‏ی دو قرن فاشیزم
مهدی عبادی

اشاره: پس از سقوط رژیم سیاه طالبان، مردم افغانستان بخصوص ملیت های تحت ستم حاکمیت دو قرنه پشتونیزم، امیدوار بودند سرنوشت آنان اکنون به جهت مثبت تغییر کند. مهم ترین نقطه ای امیدواری در دل این مردم رنجیدیده و خسته از جنگ و دهشت و اختناق و انسان کشی، دخالت یک کشور دموکرات یعنی آمریکا بود. مردم امیدوار بودند آمریکا به عنوان پرچم دار آزادی و طرفدار ارزش هایی چون حقوق بشر، برابری همه ی ملیت ها و تأمین حقوق انسانی هرفرد، بتواند بر جهالت دو قرنه و خون و دهشت حاکمان نقطه پایان بگذارد؛ اما متأسفانه این رؤیا نه تنها که برآورده نشد، بلکه به زودترین فرصت، نقش بر آب شد.
پس از تشکیل دولت مؤقت و به دنبال آن قدم گذاشتن آقای کرزی به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم افغانستان به کاخ ریاست جمهوری، مردم به مرور زمان آرزوها و امیدهای شان را برباد رفته دیدند و این البته با سایه سیاه و سنگین طالبان و خون و دهشت و وحشت آنها بیشتر بیشتر شد. مردم امیدوار بودند آقای کرزی به عنوان رئیس جمهوری که حمایت اقتصادی و نظامی نظیر دولت آمریکا و کشورهای عضو ناتو و همین طور نهاد سازمان ملل متحد را داراست، بتواند با استراتیژی کارا و موثر، برای مردم افغانستان امنیت و صلح بیاورد و مشت آهنین به دهن تروریستان و رژیم بدنام و مزدور طالبان بکوبد. دریغا که انتظارات مردم، همه غلط از آب درآمد. بعدها دیده شد که رئیس جمهور شان تحت یک فرایند قومی، اراده ای به مبارزه واقعی با طالبان ندارد، بلکه از راه بروز احساسات همخون و دارای ریشه مشترک، با آنها برخورد کند. و نتیجتاَ این گروه تروریستی خون آشام، از سوی وی عنوان «برادران ناراضی» را گرفت و روند مبارزه رنگ خود را باخت، صدها طالب و تروریست از بندها رها گردیدند، صدها تن از آنها از سوی ئیس جمهور جایزه حملات انتحاری گرفت و صدها تن دیگر تحت حمایت شخص رئیس جمهور، به کشورهای غربی به بورس فرستاده شدند و اینگونه بود که کرزی بطور علنی و آشکارا دست به خوان قبیله زد.

دولت فاسد
بیشتر از یک دهه از سقوط طالبان می گذرد. همانگونه که اشاره رفت، از زمان سقوط رژیم مزدور طالبان با وجود انتظارات زیاد مردم، اما نه تنها مردم به صلح و امنیت و رفاه و زندگی خوشتر، دست نیافتند، بلکه روز به روز، سایه بدبختی و تیره روزی، تیره تر شده رفت تا زمان اکنون که دیگر نه تنها امیدی در دل مردم از این نظام و ریاست جمهوری پشتون محور کرزی باقی نمانده، بلکه شهروندان آنقدر از ادامه این رژیم و این قدرت خاندانی خسته شده اند که هر لحظه آرزوی نبود آن را می کنند.
دولت کرزی در دو دروه ریاست جمهوری اش، بانی شرم آورترین عنوان ها و نام ها برای کشور افغانستان بود: بزرگترین کشور تولید کننده تریاک، خطرناک ترین کشور به لحاظ امنیت، مجرم ترین کشور به لحاظ حقوق بشری و سرانجام فاسد ترین کشور در میان تمام کشورهای دنیا.
همه ی این عناوین در زمان حاکمیت آقای کرزی، به کشور افغانستان داده شد. از سوی دیگر، این همه باعث شد تا کشور افغانستان جلو جامعه جهانی و بخصوص کشورهای کمک کننده، هم آبروی خود را از دست بدهد و هم فوق العاده بی اعتبار گردد. همین طور، این همه مصائبی را برای شهروندان فقیر و ماتم زده این کشور به بار آورد که شاید از ذهن و خاطره هیچ شهروندی تا زنده است پاک نگردد. فساد گسترده سیاسی، اداری و... باعث شد تا سالانه مردم دو برابر درآمد خالص ملی کشور، به دولت رشوه بپردازد. تصور کنید در کشوری که بالاتر از هشتاد درصد مردم آن زیر خط فقر زندگی می کنند، سالانه همین مردم فقیر مجبور می شوند «چهار میلیارد دالر» به جیب دولت به عنوان رشوه بپردازند. علاوه بر آن، پرونده دست داشتن فساد شخص کرزی در فساد مالی کابل بانک که بر همه معلوم است و صدها پرونده ی دیگر. اکنون دامن فساد اداری آنقدر گسترده شده است که شاید هیچ نظامی حتا اگر سعی در مبارزه با آن را هم داشته باشد، نمی تواند به سادگی به زودترین فرصت ممکن، به آن رسیدگی کند. از این لحاظ، بدون شک حکومت کرزی در طول تاریخ افغانستان، فاسدترین دولت است. فسادی که شاید هیچ کسی نتواند باور کند.

حکومت قومی
شاید دور از واقعیت نباشد اگر گفته شود زوال خراسان بزرگ، از زمانی شروع شد که حاکمیت در این کشور رنگ و بوی قومی گرفت و استعدادها، عقل و شعور و منطق، جای خود را به احساسات قومی و قبیله سپرد. همان گونه که در قرن 18 نام خراسان به افغانستان تغییر یافت، زندگی مردم هم از میان رفت، عقل و منطق و شعور و انسانیت هم به حاشیه رانده شد و از آن پس، هرچه آمد از احساسات قبیله آمد و فاشیزم قومی، خط مشی اساسی و ضروری برای تمام رهبران بی کفایت بعد از آن گردید.

گرچه پس از سقوط حکومت سیاه طالبان که آنهم چیزی نبود جز ادامه حرکت سیاسی بر محور پشتونیزم، اما مردم انتظار داشتند دیگر این کشور بتواند از این حلقه سیاه بیرون بیاید و سرانجام، کفایت جای قومیت را بگیرد و همه ی اتباع این سرزمین از حقوق اقتصادی، سیاسی و فرهنگی یکسان برخوردار شوند و همه چیز بر معیار منافع ملی، تحلیل و تفسیر و تقسیم گردد. اما این امر از ابتدای تشکیل حکومت پسالبانی تا سالهای بعد از آن، دوباره رنگ و لعاب قومی خود را گرفت و مثل گذشته سیاست های قوم گرایانه و فاشیستی خط مشی اساسی قرار گرفت. تا جایی که برای ملیت های چون هزاره، ازبک و سایرین، هیچ امتیازی داده نشد. اکنون به همه معلوم است که سهم هزاره ها به عنوان یک ملیت پرنفوس و همین طور دارای تحرک و انگیزه خدمت و شایستگی و صداقت در همه ی کارها، از سوی اداره کرزی و حلقات فاشیستی او کاملاً نادیده گرفته شد. سهم هزاره ها در ساختار قدرت، آنقدر ناچیز است که اصلاً نمی شود به حساب آورد. گذشته از آن، بحث های داغ قوم گرایی با پشتوانه و مشروعیت حکومت و حاکمان پشتون، جنبه عام و قانونی خود را حاصل کرد. در این مدت، نه به زبان دیگران (فارسی زبانان کشور چون هزاره ها و تاجیک ها) احترامی گذاشته شد و نه به فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها. بانیان سیاست قومی پشتون، از هر دری کوبیدند و از هر شیپوری شیهه کشیدند تا با اعمال خشن ترین عکس العمل ها، مانع برابری همه ی ملیت های ساکن در کشور شوند و همین طور آخرین تلاش های شان را به خرج دادند تا معیار فاشیزم بر پایه قوم پشتون را حفظ کنند.

از انتقاد باکر تا احساس مسئولیت
شکی نیست که نطفه‏ی بدبختی افغانستان، در خاندانی کردن و قومی کردن قدرت این سرزمین نهفته است. طوری که اشاره رفت، از زمان تشکیل رسمی حاکمیت پشتون در قرن هجده میلادی توسط احمد شاه ابدالی، تا عصر حاضر، هرآنچه بر سر این مردم آمده، از وجود شوم چنین سیاستی آمده است. زیرا همه چیز نادیده گرفته شده و معیار فقط قوم و قبیله قرار گرفته است. در فضای سیاسی این چنینی، یک چوبان یا کوچی مربوط به ملیت حاکم مقدم تر از مثلاً یک دکترا و صاحب درجه تحصیلی بلند و درجه ای از شایستگی دیگر اقوام بوده است. اینجاست که سایه جهل و تعصب و کوردلی، تمام فضا را تحت پوشش قرار داده و نتیجه آنکه کشور افغانستان در وضعیتی قرار گرفت که اکنون هیچ امیدی بر تغییر وضعیت نیست جز تصور آینده تاریک و مبهم و تهی از هر امید.
تازگی ها، نامه آقای روراباکر عضو کانگرس آمریکا به زلمی خلیل زاد فرد مورد اعتماد دولت آمریکا که سابقاً سمت های گوناگون از سوی این دولت متقبل شده است، به زوایای جدیدتر از واقعیت ها اشاره می کند. در این نامه، آقای باکر با انتقاد شدید، نه تنها از خلیل زاد و دخالت های گسترده او بر معیار فاشیزم قومی پشتونیزم در مسأله انتخابات دو بار ریاست جمهوری، بلکه از سیاست قوم گرایانه همه‏ی سیاست مداران و رهبران پشتون شکایت و گلایه کرده است. آقای باکر در قسمتی از نامه اش می نویسد: «کرزی یک شخصی مربوط شما بوده و بصورت وحشتناکی ناکام شده است. این کرزی بود که اولا کمیته 9 عضوی طرح قانون اساسی و بعدا 35 عضوی قانون اساسی را تعیین کرد. در بحث برسر سیستم ریاستی در مقابل سیستم پارلمانی، کرزی بصورت طبیعی یک سیستم ریاستی را میخواست که برایش قدرت نا محدود را فراهم میکرد. اتحاد شمال که عمدتا نمایندگان ازبکها، تاجیکها، هزاره ها و ترکمنها بودند طرفدار یک سیستم پارلمانی بودند که قدرت حکومت مرکزی را غیرمتمرکز ساخته و حقوق افغان ها را حراست میکرد. ...شما زلمی...، تمام مساعی رهبرانی را خنثی کردید که واقعا در مقابل طالبان جنگیده بودند...»[1]
اکنون واقعیت انکار ناپذیر اینکه حلقه فاشیزم پشتون (گروهی از رهبران شئونیزم) تمام مساعی خود را به خرج می دهند تا همچنان به هر قدر و قیمتی و خالی از هرگونه اصول و اساسات مبتنی بر مصالح و منافع ملی، همچنان سکان قدرت در دست یک قوم باشد. ناکامی های شرم آور کرزی در امر حکومتداری و استقرار و کنترول یک نظام، بر هیچ کسی پوشیده نیست. حتا از آوان ریاست جمهوری اش. اما چرا رهبران پشتون با وجود ضعف ها و بی کفایتی های چنین شخصی، دوباره مصرانه تلاش دارند تا او را در به کرسی نشاندن ریاست، کمک کنند. آقای روراباکر از خلیل زاد انتقاد می کند: «شما [آقای خلیل زاد] آنقدر در به قدرت رسانیدن آقای کرزی تلاش کردید که حتی خود شما یک کنفرانس مطبوعاتی دایر کرده و ادعا کردید که شما ظاهرشاه را متقاعد ساختید که صرفنظر کند... بازی های کوتاه مدت قدرت، پیامد های دراز مدتی داشته و با خنثی نمودن آن اتحاد، بعدا تقریبا غیرممکن بود که بتوان یک موسسه وسیع و عمیق افغانی ایجاد کرد که بتواند تمام جوامع افغانی را با هم متحد سازد. با تمرکز کامل قدرت سیاسی در وجود یک شخص در کابل، وضع به تباهی کشانیده شد.» آنچه از این همه واقعیت ها می شود فهمید اینکه خلاصه رهبران سیاسی پشتون، برای شان هیچ معیار و سنجش و مصلحتی مطرح نیست بقای حاکمیت قومی پشتون. موضع گیری های رهبران سیاسی پشتون بخصوص در چند سالی پس از سقوط حاکمیت ننگین و لکه دار طالبانی، و اینکه افغانستان در عصر حاضر از هر لحاظ در موقیعیت حساسی قرار دارد، همه در جهت ادامه سیاست های دو قرنه بوده است که این کشور را اکنون به زوال دراماتیک روبرو ساخته است. با این حال، تلاش یک فرد که الظاهر خود را روشنفکر هم می داند، به طرفداری از فردی که در همه چیز «بصورت وحشتناک» ناکام مانده است، چه توجیهی می تواند داشته باشد جز اینکه بگوییم برای این رهبران، حفظ حاکمیت قومی مهم است نه خوشی و سعادت و صلح و امنیت و آرامی و زندگی باقی شهروندان کشور.

اکنون چه کسی جوابگو است؟
واقعیت این است که بیشتر از یک دهه حضور آمریکا در افغانستان به رغم امیدواری ها و خوشبینی های که در ابتدا نزد شهروندان خسته از جنگ و خسته از اختناق قومی و قبیلوی و طالبانی موجود بود، اعتبار و حیثیت دولت آمریکا نیز نزد شهروندان افغانستان، بصورت جدی لکه دار شده و از بین رفته است. زیرا واقعیت این است که شهروندان افغانستان انتظار بیشتر از این را از آمریکا داشتند. کشوری که انتظار می رفت تا با نگاه بشردوستانه به وضعیت اسفبار مردم افغانستان، بتواند سرنوشت سیاسی این مردم را به جهت مثبت تغییر بدهد و مهم تر از همه، بتواند راژمان حاکمیت سیاسی این کشور را از وجود تفاله ها پاک کند و زمینه را طوری فراهم کند که تمام اتباع افغانستان از حقوق یکسان سیاسی و اقتصادی برخوردار شوند و سرانجام پس از دو قرن سیاه و شب ظلمانی، اندک جرقه و روشنایی بتابد تا شهروندان از تاریکی بیرون بیایند. اما این همه انتظارات نقش بر آب شد و چه بدتر اینکه در طول ریاست جمهوری کرزی، وضعیت از بد، بدتر شد.
با وجود این، اما اکنون به نظر می رسد دولت آمریکا و رهبران سیاسی آن، بر چگونگی این وضعیت آگاه بوده و خود در تلاش است تا چگونه خطای کار را جبران کند. صدای آقای باکر و اعتراض او بر رهبران پشتون که حتا تلاش ها و مساعی دولت آمریکا را برای آوردن ثبات و امنیت در افغانستان به چالش روبرو ساخته، می تواند صدا و اعتراض بسیاری از رهبران سیاسی دولت آمریکا باشد. به نظر می رسد آنها (دولت آمریکا) به خوبی درک کرده است که حمایت از رهبران سیاسی پشتون، بصورت جبران ناپذیر خسارت جبران ناپذیری نصیب آنها کرده و چه بدتر اینکه آبرو و اعتبار این دولت را نه تنها میان سایر اقوام افغانستان بلکه حتا نزد بسیاری از ملل دنیا از بین برده است.
آقای باکر در بخشی از نامه، با لحن تند و شکوه آلود می نویسد: «... کرزی پیروز شد، زیرا پشتیبانی "جامعه بین المللی" یعنی پشتیبانی ما و شما را داشت... ما کرزی را (بطور دوامدار) پشتیبانی کردیم، پشتونی که در سالیان هجوم طالبان در پاکستان بسر برده و حتی آماده بود نقش سفیر طالبان در ملل متحد را بپذیرد، اگر حکومت طالبان به رسمیت شناخته میشد. اما خوشبختانه که نشد.» و باز می نویسد: «کرزی یک شخصی مربوط شما بوده و بصورت وحشتناکی ناکام شده است...».
با توجه به حرف‏های آقای باکر، اکنون معلوم است که سیاست مداران آمریکایی، از شکستی که در مآموریت شان در افغانستان متقبل شده اند، به شدت خشمگین اند. گویا آنها متوجه شده اند که مصرف میلیون ها و میلیاردها دالر و گذشته از آن، از دست دادن صدها سرباز در خاک افغانستان در مبارزه با تروریسم و بینادگرایی، قربانی احساسات و سیاست های قومی و فاشیستی رهبران قهقرا طلب پشتون شده است. چنانچه باکر اشاره می کند، رهبران پشتون به شمول رئیس جمهور شان که تحت حمایه شدید خود آمریکا به کرسی ریاست جمهوری رسید، از یکسو کمک های سیاسی و اقتصادی آمریکا را برای استقرار نظام تحت حمایه آمریکا و ظاهراَ مبارزه با تروریسم و طالب بدست می آورند و از سوی دیگر، در تبانی با گروه های طالبان و شبه گروه‏های تروریستی به سر می برد زیرا که عمده‏ی آنها مربوط به قوم پشتون اند. روابط مضحکانه و سیاست موش و گربه آقای کرزی و رهبران پشتون با دولت پاکستان نیز، چیزی بهتر از این نیست: یک روز برای پاکستان اشک می ریزاند و روز دیگر، از پاکستان انتقاد می کند، یک روز پاکستان را برادر خطاب می کند و روز دیگر دشمن.
اکنون یک سوال جدی، برای عموم- چه دولت آمریکا و سیاست مداران آن، چه جامعه جهانی و چه شهروندان افغانستان مربوط به تمام ملیت ها- مطرح است. اینکه با گذشت بیشتر از دو دهه و این همه شعارهای صلح و امنیت و رفاه و سعادت و دموکراسی و حقوق بشر و... چرا حکومت افغانستان ناکام ترین حکومت و بدتر از آن، فاسد ترین و بدنام ترین حکومت و کشور در سراسر جهان معرفی شده است و همه ی جهانیان با چشمان خود ناظر بر این واقعیت است، اکنون مسئولیت با کیست؟ برای کسانی که ناظر و شاهد این واقعیت های تلخ و تکان دهنده است، آمریکا باید پاسخگو باشد یا دولت آقای کرزی؟ و ظاهراً همین قضیه اکنون سبب تنش میان سیاست مداران آمریکایی و جانب افغانی آن یعنی رهبران سیاسی پشتون شده است. اکنون بیشتر سیاست مداران آمریکایی بر این واقعیت واقف اند که شکست آمریکا در افغانستان را رهبران پشتون فراهم کرده است. گویا این تجربه‏ای است که باید درس‏های آموزنده از آن آموخت. بیش از این مساعدت‏های نظامی، سیاسی و اقتصادی برای رهبران پشتون، هیچ سودی نخواهد داشت. آنها (رهبران پشتون) نه تنها برای کشور افغانستان و جامعه جهانی کار مثبتی انجام ندادند، و نه تنها تمام ملیت‏های افغانستان را در آتش جنگ و جهالت و تعصب نسوزاندند، بلکه بدترین خیانت ها را به ملت خود پشتون نیز روا داشتند. زیرا آنها (رهبران پشتون) همانطور که همه‏ی کشور را به بهای حفظ حاکمیت خود فروختند، سعادت و آرامش و آسایش مردم خود را نیز در این راه، قربانی نمودند.   
---------------------------------
1-      نامه دانا روراباکر اعضای کنگرس آمریکا به زلمی خلیلزاد، برگردان: داکتر لعلزاد لندن (متن اصلی: http://rohrabacher.house.gov/sites/rohrabacher.house.gov/files/documents/zal_letter.pdf)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر