سخن

درد؛ بگذار آیینه‏ی من تو باشی.

۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

راز سرپوشیده لبخند سیماگل

داستان زندگی یک زن

مهدی زرتشت
سیماگل* تنها زن از میان هزاران زن جامعه مردسالار افغانستانی است که به تنهایی مسئولیت تأمین مخارج یک خانواده را به عهده دارد. او حدوداً 34 سال سن دارد اما جوان‏تر از آن است که سن‏اش نشان می‏دهد.
سیماگل دو شیفت کار می‏کند: از ساعت هفت صبح تا دو/سه بعد از ظهر را در یکی از ادارات موسسه خارجی با حق‏‏الزحمه 300 دالر در ماه به عنوان «آبدارچی» مشغول است و پس از آن، در یک آپارتمانی می‏آید که یک مرد جوان مجرد و دو مرد جوان متأهل دور از خانواده در آن زندگی می‏کنند. او با حقوق ماهانه 4 هزار افغانی، خانه را جارو می‏زند، ظرف‏ها و لباس‏ها را شست‏وشو می‏دهد، غذای شب را که آماده می‏کند، منزل را ترک می‏کند و می‏رود طرف خانه‏اش.
سیماگل شوهری دارد که به دلیل بیماری دیسک کمر، ماه‏هاست کُنج اتاق لمیده و هیچ کار و کاسبی در دست ندارد. مادرشوهری دارد پا به‏سن، جنجالی و به شدت سنتی با رفتار دیکتاتورانه که در عین حال سعی می‏کند بر امورات کل خانواده، ریاست کند و «مدام غَر می‏زند» و به هرچه و هرکس که دور و اطراف‏اش است، گیر می‏دهد. دختر نوجوان سیماگل در یکی از دانشگاه‏های خصوصی در رشته ژورنالیزم سال سوم‏اش را سپری می‏کند و پسر نوجوانش از یک سال به این‏سو، مکتب را رها کرده و تقریباً سرگردان و آشفته، در کوچه و بازار کابل پرسه می‏زند و از قول مادر- سیماگل- گاهی سیگار دود می‏کند و در پاسخ به سوال و نگرانی مادرش می‏گوید: «نه. من سیگار نمی‏کشم...» و وقتی هم مادر دلائلی را برای اثبات این عمل او پیش می‏کشد، به سختی اعتراف می‏کند: «هوم... مادرجان! قول می‏دهم دیگر نکشم.»
اما سیماگل، با متانت و بردباری و با آن خصلت نجیبانه مادری، سعی می‏کند با همه چیز کنار بیاید و در کمال خونسردی، موقعیت خودش و فرزندانش را در مقابل یک خُسُرمادر سرآرو و پرسر و وصدا و شوهر بیمار و سست و پُست، حفظ کند و همچون قهرمان شکست‏ناپذیر، سعی کند با روی خوش، لبخندزنان همه را به آرامش دعوت کند و گاهی اگر بر وضعیت موجود کوچکترین اعتراضی وارد می‏کند، دفعتاً پیشمان می‏شود. زیرا که او این برخورد متواضعانه با دریایی از صبر و انتظار و امید را صرف به دلیل معنای بزرگ نهفته در زندگی، تحمل می‏کند: شهامت و اعاده یک فرضیه انسانی.
سیماگل با حق‏الزحمه تقریباً 19 هزار افغانی در ماه، مخارج کل خانواده را تأمین می‏کند. او خودش را مسئول می‏داند تا ضمن حفظ همبستگی خانوادگی، در مقابل تمام فشارها ایستادگی کند و نگذارد تا پسر و دخترش بی‏سواد باقی بماند و هم با دریایی از خوشرویی و مهربانی، کمبود عاطفه پدر را برای آنها جبران کند. ظاهر آرام و خوشرویی و لبخند رضایت‏مندانه‏اش، از او یک سیمای خندان، مرفه و راضی و بی‏خیال از زندگی را ترسیم می‏کند و هر کسی که با او آشنا شود و لحظه‏ای صحبت کند، به خطا فکر می‏کند او هیچ رنجی در زندگی ندارد و کاملاً خوشبخت است. در حالی که داستان واقعی زندگی او، چیزی دیگری است و پشت آن خوشرویی و لبخندهای رضایتمندانه، رنج، درد و مسائلی بزرگی پنهان است که سیماگل حاضر نیست برای هر کسی، راز این لبخندها را فاش کند. در عین حال، او با صداقت و شهامت ذاتی‏ و برخورد قدرشناسانه‏اش، در مقابل نگاه‏ها و پرسش‏های مخاطبی که فکر می‏شود قدری از شخصیت او را درک می‏کند و نگاه فراتر از جامعه افغانی دارد، باز با همان لبخند، قصه‏های تلخ زندگی‏اش را شروع می‏کند و اندک اندک، راز سرپوشیده لبخندهایش را اشکار می‏کند:
«باورت نمی‏شود من چقدر گرفتار و همیشه در جنجال‏ام. وقتی خسته و درمانده به خانه می‏رسم، مجبورم برای سرو‏سامان بخشیدن امورات خانه، ساعت‏ها مصروف شوم. شوهرم از کنج خانه غر می‏زند، خسرمادرم با خصلت ذاتی‏اش، با فریادهای کنایه‏آمیز، صدایم می‏زند. بهرحال، فکر می‏کنم این آجه پیر با همان رفتار سنتی و افکار منحرف‏اش، در عذاب است که مثلاً من به عنوان یک زن، بیرون از خانه کار می‏کنم. در غیاب اظهارات صریح او که جلو خودم می‏گوید، احساس می‏کنم پشت سرم، همیشه نگران است من در کجا کار می‏کنم و با چه آدم‏هایی، سر و سرّی دارم! پسر نوجوانم در آشفتگی عمیقی فرو افتیده است و بخاطر همین است که مدرسه را رها کرده و سر و کارش بیشتر با بچه‏های ولگرد کوچه است. شوهرم، پسرش را همیشه این‏گونه خطاب می‏کند: اُ اولاد سگ! و... و باز این من هستم که می‏روم جلو او می‏ایستم و همیشه با روی خوش، آرام می‏گویم، او پسر توست و نباید این‏گونه با قهر و ادای کلمات زشت و تحقیرآمیز، او را صدا بزنی. اما هیچ. سال‏هاست که او این روش را پیش گرفته و به همین خاطر، پسرم از خانه روگردان است و ترجیح می‏دهد ساعت‏هایی که من در خانه نیستم، بیرون بماند.»
اما تأثیر برانگیزترین بخش از صحبت‏های او، فاش کردن راز لبخندهایش است. سیماگل صادقانه اعتراف می‏کند: «خشونت چه در فکر و ذهن و چه در عمل، کره و زشت است و هیچ مشکلی را حل نمی‏کند. کسی که داستان زندگی مرا نشنیده است، احتمالاً فکر می‏کند من در زندگی‏ام هیچ مشکلی ندارم و یا دستکم آدم بی‏خیال هستم. اما باور کنید من نه بی‏خیالم و نه بدون مشکل. زندگی‏ام- از زمانی که بخاطر دارم- پر از مشکلات بوده است. کسی به درستی نمی‏تواند بفهمد و حتا خودشما شاید تصور نکنید چقدر با جنجال‏های خانوادگی، دست‏وپنجه نرم می‏کنم. با این حال و تا جایی که به خاطر دارم، هیچ وقت گریه نکرده‏ام و هیچ وقت غوغا و سر و صدا راه نینداخته‏ام. روش من- با اعتقاد کامل- در زندگی این است که همیشه در برابر مشکلات، لبخندم را فراموش نکنم... و لبخند تنها چیزی است که مشکلات و جنجال‏های بی‏شمار زندگی‏ام را پشت آن پنهان می‏کنم تا مبادا یک قیافه‏ی داغان و سرخورده و آشفته از خود جلو دید دیگران به نمایش بگذارم...» که البته حق با اوست. علاوه بر جنجال‏های خانوادگی، مشکل دیگری که او را بیشتر از همه آزار می‏دهد، نوع نگاه سنتی و مردانه‏ی دوستان اوست که کار کردن یک زن در بیرون از منزل را عیب بزرگ می‏دانند و فکر می‏کنند که وقتی یک زن- آنهم در موقعیت سیماگل- در بیرون از منزل کار می‏کند، هیچ امنیتی ندارد یا به عبارت دیگر، دست هر بیگانه‏ای به سوی او دراز است.
یادم است، یکی از روزها که طبق برنامه معمول وارد آپارتمان شد، از حرف‏های کژ و بیمار تعدادی از زن‏هایی گفت که چندی‏ست با او آشنا شده‏اند. از سیماگل با تعجب و البته با نگاه‏های تحقیرآمیز و پلیدانه، پرسیده بودند که «تو در منزل مجردها کار می‏کنی؟» و سیماگل- از قول خودش- پاسخ داده بود: «بله. اما تا هنوز فکر نکرده‏اید که من در موقعیت مادر آنها هستم؟!»
سیماگل یک قهرمان است. او زنی از میان هزاران زن افغانستانی است که تمام مشکلات و مهم‏تر از همه، طرز قضاوت‏های بیمارگونه افراد دور و اطرافش را با لبخند رضایتمندانه- طوری که تمام عقده‏ها و پریشانی‏ها و مشکلات را پشت پرده‏ی آن پنهان کند- تحمل کرده است. در جامعه‏ای که از دولت تا یک ملاچه و یک کارگر، معتقد به جدایی صف زنان از مردان هستند، و در جامعه‏ای که زن بودن، به خودی خود جرم بزرگی است، در جامعه‏ای که زنان از فرصت برابر زندگی و حقوق برخوردار نیستند و در جامعه‏ای که زنان با اسم تحقیرآمیز «سیاسر» مورد خطاب واقع می‏شوند، سیماگل دیوار آهنین است که از سوز دل و با اعتقاد به برابری و انسانیت و شرافت، داستان زندگی‏اش را با جوهر لبخند، روی دیوار مصیبت‏بار زندگی می‏نویسد. سیماگل، همان قهرمان شجاع و صبور است که در این شهر ارواح، با قدم‏های استوار از میان لشکر هیولاها عبور می‏کند و به اعتقاد من، او باید الهام‏بخش همه‏ی زنان افغانستان باشد: زنانی که زیر چماق سنت و قانون و حقوق و مناسبات مردسالارانه، خرد و خیر شده‏اند.
___________
* برای حفظ حریم شخصی او، از اسم مستعار استفاده شده است.
لینک گزارش:
http://www.etilaatroz.com/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D8%B1%D9%BE%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A7%DA%AF%D9%84/



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر